صدای هلهله و کل فضای حیاط بزرگ را پر کرده بود.درختان اطراف محوطه بفهمی نفهمی به سبزی میزدنند و پر از ریسه های چراغ بودند که انتظار تاریک شدن هوا را میکشیدند.زنان و مردان زیادی در حیاط جمع شده بودند و به عروس و داماد جوان که از روی گوسفند تازه قربانی شده پا به داخل خانه می گذاشتند نگاه می کردند.اکثر زن ها آرایش غلیظی بر چهره داشتند و تک و توک هم روسری نازکی بر روی موهای تازه درست شده و پر از تافت و ژلشان انداخته بودند.فضا پر از بوی اسپند بود.زنی کوچک اندام که لباسی آبی رنگ و بددوختی بر تن داشت با صدای نازکی تقریبا جیغ کشید به افتخار عروس و داماد و دوباره همه ی جمعیت استقبال کننده شروع به دست زدن و کل کشیدن کردند.عروس جوان با چشمان درشتش به اطراف نگاه کرد.صورت زیبایش آرایش اندکی داشت و بر عکس سایر عروسان لباسش پیراهن ساده ای به رنگ سپید بود.موهای پر از چین و شکنش به جای اینکه مثل همیشه روی شانه های ظریفش بریزند بالای سر و دور تاج کوچک و زیبایی جمع شده بودند. ابروهای نازک و تازه درست شده اش به حالت شگفتی بالا رفته بودند.چشمان درشت و مشکیش ترسیده و مضطرب در چشم خانه ی گشاد شده و پوست سفید و مهتابی اش گل انداخته و عرق کرده بود.
مادر عروس زن بلند قامت و چهار شانه ای بود با موهای تازه رنگ شده که کت دامنی به رنگ سبز روشن بر تن داشت.به محض ورود دخترش جلو رفت و دست او را در دست گرفت و با صدای آهسته ای نجوا کرد: وای چقدر خوشگل شدی عزیزم.بعد نگاهی به جمعیت انداخت و گفت: زود بیا آقا آمده … با گفتن این جمله دست دخترش را محکم گرفت و به دنبال خود کشید.مادر داماد که زن چاق و کوتاه قدی بود با حبرت نگاهی به زن کنار دستش انداخت و گفت : والا بیلمیرم.حیاط بزرگ خانه با راهی سنگفرش شده به ساختمان یک طبقه ای منتهی می شد و با چند پله ی کوتاه به ایوان سرتاسری بزرگی می رسید که ورودی خانه در آن قرار داشت. خانه ویلایی بود و فضایی بزرگ و راحت داشت. سه اتاق خواب بزرگ در طبقه ی بالا و یک حال و پذیرایی وسیع در طبقه ی پایین فضای خانه را تشکیل می داد.سفره ی عقد را در بزرگ ترین اتاق خانه انداخته بودند. همه چیز در سبد های حصیری که با گل های خشک بنفش و زرد تزئین شده بود قرار داشت.نان سنگک به شکل یک گل سرخ زیبا بریده شده بود. آینه و شمعدان بزرگی از نقره بالای سفره قرار داشت. لحظه ای بعد انبوه جمعیت در ان اتاق موج می زد.هوا از شدت عطر های مختلف سنگین شده بود.عروس جوان از زیر تور سپید که صورت زیبایش را پوشانده بود به آینه خیره شد.پسری جوان با صورتی مردانه و چشمانی گیرا کنارش نشسته بود .کت شلوار خوش دوخت و شیکی به رنگ مشکی به تن داشت.موهایش کوتاه و صورتش اصلاح شده بود.
فرق رضایت و عشق در چشمان فندقی رنگش می درخشید.او هم به آینه نگاه کرد.
:: برچسبها:
دختری ,
در ,
:: بازدید از این مطلب : 51
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0